توضیح مختصر: این داستان کوتاه انگلیسی در رابطه با عنکبوتی است که دلبستگی زیادی به تار خود داشت. آنقدر دلبستگی پیدا کرده بود که نزدیک بود به خاطر آن جان خود را از دست بدهد.
زمان مطالعه: 3 دقیقه
سطح: سخت
روزی روزگاری،یک عنکبوتِ نقاش بود،یکگونه از آن عنکبوتهای هنرمند، که در زیرزمینهای موزهها و گالریها زندگی میکنند. این عنکبوتها، آنجا به همراه تعداد زیادی از نقاشیهایی که برای سالهای سال فراموششدهاند، زندگی میکنند. که قطعاً جای بسیار مناسبی برای تنیدن تارهای خارقالعاده است. عنکبوت قصهی ما بهترین تارها را در تمام موزه تنیده بود و خانهاش نیز بسیار تماشایی بود. تمام تلاشش بر این بود که مواظب خانهاش باشد؛ زیرا خانهاش را ارزشمندترین چیز در دنیا میدانست.
اما با گذشت زمان، موزه تصمیم گرفت که نقاشیهایش را سازماندهی مجددی بکند. بنابراین در طبقات بالاتر، مکانهایی را برای نمایش تعدادی از نقاشیهای زیرزمین باز کردند. بسیاری از عنکبوتهای زیرزمین فهمیدند که چه اتفاقی دارد میافتد و بسیار محتاط بودند. ولی عنکبوت قصهی ما هیچ توجهی نداشت.
میگفت: “مهم نیست (بابا)!”. “تنها تعداد اندکی از نقاشیها را بالا میبرند”.
تعداد بیشتر و بیشتری از نقاشیهای زیرزمین حذف شدند. اما عنکبوت ما به تقویت تارهای خود ادامه داد و میگفت: “کجا میتوانم جای بهتری از اینجا پیدا کنم؟”.
داستان به همین صورت گذشت، تا اینکه صبح زودیک روز، درحالیکه فرصت هیچ عکسالعملی برای عنکبوت نمانده بود؛ افراد موزه، نقاشی وی، به همراه خودش و تارش را برداشتند. عنکبوت قصهی ما متوجه شد که تنها به خاطر اینکه نمیخواست دل از خانهاش بکند، کارش داشت به نمایشگاه ختم میشد.
دریک اقدام قدرتمند و قاطع، او تصمیم گرفت که تار با شکوهش را ترک کند؛ تاری که تمام زندگیش را روی آن گذاشته بود تا آن را بسازد. این کار، کار بسیار خوبی بود. زیرا با این کار، جان خودش را از اسپری حشره کشی که آنها در اتاق نمایش به نقاشیها میپاشیدند، نجات داد.
پسازاین فرار، با فائق آمدن بر سختیهای بسیار، عنکبوت قصهی ما درنهایت به یک باغ کوچک دورافتاده رسید. جایی که در آن،یک کنج بسیار ساکت پیدا کرد، که قادر بود در آنجا حتی خانهی بسیار بهتری بسازد و به عنکبوت بسیار خوشحالتری تبدیل شود.
داستان کوتاه انگلیسی عنکبوت در موزه
1. داستان کوتاه انگلیسی بالشت پری
2. عنکبوت در موزه 👁
درس بعدی : 3. پسربچه و کلم
5. داستان کوتاه انگلیسی آخرین دایناسورها
6. داستان کوتاه انگلیسی درخت بدخلق